جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت: خداوند جوی و می و انگین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. ، کنایه است از برجی از بروج دوازده گانه. کنایه از برج اسد است: چو برزد سر از چشمۀ شیر شید جهان گشت چون روی رومی سپید. فردوسی. ، کنایه است از پستان معشوق. (مجموعۀ مترادفات ص 77)
جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت: خداوند جوی و می و انگین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. ، کنایه است از برجی از بروج دوازده گانه. کنایه از برج اسد است: چو برزد سر از چشمۀ شیر شید جهان گشت چون روی رومی سپید. فردوسی. ، کنایه است از پستان معشوق. (مجموعۀ مترادفات ص 77)
گویند که دارویی است از اجزای اکسیر. (فرهنگ جهانگیری). دارویی است از اجزای اکسیر و کیمیا. (برهان) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دارویی که از آن اکسیر خالص سازند. (شرفنامۀ منیری). اقسام الکسیر (ناظم الاطباء)
گویند که دارویی است از اجزای اکسیر. (فرهنگ جهانگیری). دارویی است از اجزای اکسیر و کیمیا. (برهان) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دارویی که از آن اکسیر خالص سازند. (شرفنامۀ منیری). اقسام الکسیر (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
شهری است (به ناحیت کرمان) خرم و جائی آبادان و بانعمت و جای بازرگانان. (حدودالعالم). شهر مشهوری است از شهرهای بزرگ کرمان در یک منزلی بم و نیز در یک منزلی فهرج از طرف صحرا. (از معجم البلدان). نام شهری از بلاد کرمان قریب به شهر بم و معمور و آباد و دارزین ناحیه ای است از آنجا با هوای سرد که در تابستان آنجا توان ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). این نام بر مجموعۀ دهات و آبادیهای قسمت شرقی بم اطلاق میشود، و آن ناحیتی است با هوای گرم و حنا و خرمای فراوان. رجوع به بم شود
شهری است (به ناحیت کرمان) خرم و جائی آبادان و بانعمت و جای بازرگانان. (حدودالعالم). شهر مشهوری است از شهرهای بزرگ کرمان در یک منزلی بم و نیز در یک منزلی فهرج از طرف صحرا. (از معجم البلدان). نام شهری از بلاد کرمان قریب به شهر بم و معمور و آباد و دارزین ناحیه ای است از آنجا با هوای سرد که در تابستان آنجا توان ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). این نام بر مجموعۀ دهات و آبادیهای قسمت شرقی بم اطلاق میشود، و آن ناحیتی است با هوای گرم و حنا و خرمای فراوان. رجوع به بم شود
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 175 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 77 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و ذرت، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 175 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 77 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و ذرت، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کنایه از چله و زه کمان باشد. (برهان). بمعنی زه کمان است. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف چرم کمان و چرم گوزن. (از آنندراج). چله و زه کمان. (ناظم الاطباء) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گور بدوزد سر مور برپای مور. نظامی (از آنندراج). رجوع به چرم کمان و چرم گوزن شود
کنایه از چله و زه کمان باشد. (برهان). بمعنی زه کمان است. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف چرم کمان و چرم گوزن. (از آنندراج). چله و زه کمان. (ناظم الاطباء) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گور بدوزد سر مور برپای مور. نظامی (از آنندراج). رجوع به چرم کمان و چرم گوزن شود
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
تندرو سریع السیر، تند با حرارت: صهبا، خم باده پیر دیری بوده است پیمانه حریف گرم سیری بوده است. (صهبا. اسم جنس و معرفه و نکره. م. معین 34) محلی که هوای آن در زمستان گرم است قشلاق مقابل سردسیر: و گفت بوبکر دبیر بسلامت رفت سوی گرمسیرت از راه کرمان بعراق و مکه رود، جمع گرمسیرها گرمسیرات
تندرو سریع السیر، تند با حرارت: صهبا، خم باده پیر دیری بوده است پیمانه حریف گرم سیری بوده است. (صهبا. اسم جنس و معرفه و نکره. م. معین 34) محلی که هوای آن در زمستان گرم است قشلاق مقابل سردسیر: و گفت بوبکر دبیر بسلامت رفت سوی گرمسیرت از راه کرمان بعراق و مکه رود، جمع گرمسیرها گرمسیرات